دیروز:
با تعجب هم رو نگاه می کردند.
علی با چشمای قلنبه شده: بذار یکم نگات کنم فعلا.
جاس فرند با ذوق: وااااای باورم نمی شه چهار ساله ندیدمت.
علی هم چنان نگاه می کنه! جاس فرند هم خیلی دوس داره فقط نگاه کنه اما خوب خیلی ضایعه هر دوشون فقط نگاه کنن و کسی حرفی نزنه. اون وقت می شه عین این فیلما.
علی: چهار سال شد یعنی؟
جاس فرند با چشمای قلنبه: آره دیگه چهار سال شد.
علی: بابا تو خیلی فرق کردی.
جاس فرند: نه بابا خیلی هم فرقنکردم. چه فرقی آخه؟؟
علی: چرا پنجاه – پنجاه فرق کردی.
جاس فرند: وااای یعنی انقد افتضاح بودم چار سال پیش؟ تو ام فرق کردی…
فرق کرده بود دیگه. علی آقا شده بود. یه آقای خوش تیپ. تنها ایرادش این بود که لاغر بود. یکم می رفت باشگاه به بدنش می رسید تیکه خوبی می شد. (نمی دونم تیکه رو راجع به پسر جماعتم به کار می برن یا نه! )
جاس فرند: چه خبر؟ چیکار می کنی؟ خدمتت کم موند دیگه نه؟
علی: نه بابا ، نه ماهم مونده.
جاس فرند: جان من؟ بابا تو که خیلی وقته سربازی. چرا انقد طول کشیده؟ مگه خدمت چند ماه؟
علی: بیست و یک ماه منم. از بچه ها که بعد من رفتن سربازی بیست و چهار ماهه شدن. یاشار اینا. یادته کی بود یاشار؟
جاس فرند کمی به مغزش فشار میاره: نه… یاشار رو یادم نمیاد.
علی: ای بابا! یاشار دیگه. دوست کامی اینا.
جاس فرند: بابا من تقریبا هیشکی رو دیگه یادم نمیاد. تو و دوستت علی و امیر و حسین فقط یادمین. با دخترا که دوستای خودم بودن.
گارسون: ببخشید اگه گرمه اینجا می تونید اون ور بشینید.
جاس فرند: وای اره افتاب می زنه پشتم. بشینیم اون ور.
پا می شن می رن سر اون یکی میز که خیلی بزرگه و نصف صندلی ، نصف مبله. گارسون با تعجب به جاس فرند چشم دوخته. جاس فرند نمی دونه چرا! اما چیزی که می تونه تخمین بزنه اینه که پیش خودش فک می کنه: آیا چرا دختری مثل این باید با یه همچین پسری که سطحش ازش کمتره ملاقات کنه؟ آیا با هم دوس دختر دوس پسرن؟ اما چند دیقه قبل شنید که دختره با ذوق می گفت چهار ساله ندیدمتتتت. پس این گزینه رد می شه!
جاس فرند ادامه می ده: از بچه ها چه خبر؟
علی: امیر که ازدواج کرد. خیلی ناگهانی.
جاس فرند: آرهههههه گفتی. خیلی تعجب کردم با مهسا ازدواج کرد.
علی: من شوکه شدم. دفعه اول بود که مرخصی گرفته بودم خونه. رفتم ببینمش دیدم حلقه دستشه. علی ظوغی یهو گفت بگو با کی ازدواج کرده؟ گفتم نمی دونم اخه. یهو گفت با مهسا دانشی. من شاخ در آوردم.
جاس فرند: منم شاخ در آوردم. اصن فکرشم نمی کردم. در عشق هم بودن؟
علی: والا امیر یه چند باری حرفشو زده بود. اما جدی نگرفته بودیم.
جاس فرند: اره اخه من فک می کردم هنو عاشق پریچهره.
علی: نه بابا پریچهر که دیگه بعد همون سال اولی که تو رفتی قضیش منتفی بود. اونم بعد یه سال میونش با مهدی به هم خورد.
جاس فرند: مهدی؟ مهدی کیه؟
علی: مهدی دیگه! مهدی خودمون.
جاس فرند: مهدی خودمون؟ ما مهدی داشتیم؟
جاس فرند باز به مغزش فشار میاره. مهدی کی بود دیگه خدایا؟؟
جاس فرند: آهااااااااااان… همون مهدی بامزه هه که خیلی خوشگل و خوش تیپ بود؟ اصن یادم نبود اونا با هم دوستن!!
علی: آره بابا بدجوری هم با هم دعواشون شدا. امیر مهمدی هم با یکی از سال پائینیا ازدواج کرد. با صپیده. فک نکنم تو بشناسی.
جاس فرند: نه من وقتی انصراف دادم هنوز سال پائینی تر از ما نبود!
گارسون سفارشاشونو میاره. برا علی آیس کافی. برا جاس فرند آیس تی.
علی: ولی بچه هامون خیلی خوب بودن.
جاس فرند: آره خوب بودن. اما تو این یکی رشتم بچه ها خوب ترن. اونجا خیلی خاله زنک بازار و عشقولی بازار بود. ببین چند تا از پسرا و دخترا از بچه های برق ازدواج کردن! حتی با هم ازدواج کردن. همشون با هم دوست شدن. تو این یکی رشتم اصلا اینجوری نیس. کسی از هم کلاسیا با هم نیستن. پیشنهاد ندادن به هم کلاسیاشون (دروغ گفت البته! مرتزی به جاس فرند، الناز به مرتزی، روضبه به ثمیرا و چند نفر دیگه بودن تو این یکی دانشگاهم. اما نمی دونس چرا انعکاس این مسایل تو این دانشگاهش به وسعت انعکاس تو دانشگاه قبلیه نیست). اما خوب تو برق، حامد معصومه رو دوست داشت، امیر پریچهرو، حسین سنا رو، تو منو…
جاس فرند حرفشو خورد. نگاهش افتاد به نگاه علی. علی با شرم لبخند می زد. فک کرد نباید به روش میاورد. فک کرد شاید علی راحت نباشه. اما مساله این بود که جاس فرند راحت بود! سعی کرد حرفو عوض کنه. نتونس. ذهنش قفل کرد. و چند لحظه سکوت. سکوت با همون لبخند شرمگین علی. سکوت با همون نگاه گیر افتاده ی خودش تو نگاه علی. دوست داشت دستشو بذاره رو دست علی و بهش بگه که چقدر خوشحاله که بعد اون همه سال ها پیشش نشسته و داره باهاش حرف می زنه. اما این کارو نکرد. فقط کمی اومد جلو تر. کمی نزدیک تر به علی.
علی: دختر تو یهو رفتی. همه می گفتن این چرا یهو ارتباطو قطع کرد؟
جاس فرند: بهت که گفتم. خانوادم نمی خواستن من با بچه های اونجا ارتباط داشته باشم. سنا اینا چند بار دعوتم کردن تولد اما مامان اینا اجازه ندادن بیام. کلا با همتون قطع رابطه شدم جز پویا که مث من انصراف داد و اومد دانشگاه من. اونم زود زود میومد به شما سر می زد. به منم می گفت بیا با هم بریم. می خواستم بیام. اما خیلی دوره اونجا.
علی: خیلی زود رفتی. اگه م یموندی تا اخر سال دوم خوب می شد.
جاس فرند: چرا باید یک سال بیشتر می موندم تو اون رشته؟
علی: چرا یه سال؟ یه ترم. تو مگه اخر ترم سه انصراف ندادی؟
جاس فرند: نه اخر ترم تابستان سال اول بود.
علی: چقدم خوب یادشهههه!
جاس فرند: جزئیات گندی که زدم رو خوب یادم مونده.
باز هم اون اتفاق یادآوری اون خاطرات افتاد. باز هم نگاه علی. جاس فرند خودشم نمی دونست چرا اصرار داره اون موضوع رو یاداوری کنه. شاید دوست داشت حضورا هم ازش بخواد ببخشدش.
جاس فرند: ما اون موقع خیلی بچه بودیم. من بابت کاری که کردم. بابت طرز برخوردم خیلی شرمندتم. هنوز خیلی ناراحتم. اما الان عوض شدم. آدم شدم! خیلی بچه بودم. می دونی که؟
علی: بی خیال. من همون چند ماه بعد اون ماجرا وقتی داشتم بهت اس ام اس می زدم فهمیدم خیلی عوض شدی.
جاس فرند: چه خوب یادته… ما خیلی بچه بودیما. نوزده هیجده سالمون بود.
علی: آره نوزده سالمون بود دیگه…
جاس فرند: من اون موقع ها خیلی احمق بودم. خیلی هیجان زده بودم. اصن نمی دونستم دارم چیکار می کنم. ( دروغ می گفت! خوبم می دونست داره چیکار می کنه. هیچ فرق زیادی با ذهنیاتی که تو نوزده سالگی داشت و الان داره احساس نمی کرد)
علی چیزی نمی گفت ، گویا از این بحث خوشش نمیومد.
اما جاس فرند ادامه داد: اصن الان نمی فهمم چرا اون طوری برخورد کردم باهات. اون چه حرفایی بود که زدم بهت. چرا اونجوری تمومش کردم. خیلی آدم پست فطرتی بودم! ولی هم چنان معذرت می خوام ازت.
علی چیزی نگفت!
جاس فرند گفت: دوست دختر نداری دیگه؟
علی: داشتم. یه چند ماه مونده به سربازی تموم کردیم. دیدم اون یه خواسگار خوب داره. منم که تکلیفم هنوز مشخص نیس. گفتم بی خیال شم. مانعش نباشم.
جاس فرند: ترفند زده بابا بهتتتتتت. خواسته بجنبی یکم! توی ابلهم تموم کردی کلا؟
علی: نه بابا راس می گفت. دختره یکی از آشنا هامون بود. برا همین می دونم که داشت.
علی از جاس فرند نپرسید تو با پسرا چه کردی. جاس فرند خودش در نظر گرفت که بهتره راجع بهش صحبت کنه. علی همیشه خود دار تر از پرسیدن این سوالای احمقانه بود که همه تو ذهنشون دارن. فرق جاس فرندم شاید با بقیه نسلش اینه که از اینکه ابله بودن ذاتیش رو نشون بده نمی ترسه. همیشه فکر می کنه در کنار اعترافش به حماقت ها ابلهیت هاش، یه چیزی داره که باعث می شه آدم از این موضوع پنهن نکردنش خوششون بیاد.
برا همینم خودش گفت: منم بعد تو با یکی بودم. زیادم دوس نبودیم یه شیش هفت ماه. اما خیلی اذیت کرد. وقتی دیدم اینجوریه دیگه فیتیل اونم خاموش کردم. دیگه نمی تونم با کسی باشم. اعصابشو ندارم. ترجیحا عطای دوس پسر رو به لقایش بخشیدم.
علی: فکر می کنم دیگه حالا برات قبول کردن کسی تو زندگیت خیلی سخت شده نه؟
جاس فرند: در حال حاضر؟ آره. خیلییییییییی. معدم دیگه یه مرد دیگه رو تو زندگیم قبول نمی کنه. هر احساسی رو بالا میارم.
و بعد نفهمید چی شد که موضوع عوض شد باز به بچه های رشته قبلیش. از اینکه مامان حامد چند ماه پیش به خاطر سرطان فوت شده و حامد افسردگی گرفته و دارو مصرف می کنه. ازینکه یکی از بچه های کلاس، یکی از پسرا که جاس فرند بازم یادش نمیومد کیه، سرطان داشت و اونم درست بعد فارغ التحصیلی مرده و در طول تحصیل از همه قایمش می کرده. و اینجور حرفای دپرسینگ که جاس فرند کلی شاکی شد چرا آخر آخرا داری این خبرای بد رو می دی اخه؟
به همین زودی یک ساعت گذشت و جاس فرند گفت که برا شام قراره خونشون مهمون بیاد و باید بره (راستم می گفت ایران و یوسف قرار بود بیان خونشون: جاس فرند نواده ی این دوتاس! ) و گفت که بهتره بریم و سر حساب کردن پول، علی یه پنجاهی داد صندوق که خورد نداشتن و جاس فرند داد کارت کشیدن. علی شرمنده شد. جاس فرند گفت شرمنده نباش دفعه بعد تو حساب می کنی. قرار نیس که قطع رابطه کنیم!
و موقع جدا شدن جاس فرند شدیدا دل نوستالژی شدش می خواس که علی رو بغل کنه. محکم محکم محکمبغلش کنه. اما کل کاری که کرد این بود که دستشو دراز کنه و باهاش دست بده.
مث اون اول که وقتی میومد علی از ماشین پیاده شد و جفتشون با حیرت هم رو نگاه می کردن و علی به نظر جاس فرند خیلی مردونه بود و با یه ژست خاص دستشو دراز کرد طرف جاس فرند و حیرت جاس فرند بیشتر شد از این صمیمیت!!
همیشه اینطوریه جاس فرند. وقتی یکی از دوستای پسرش دستشونو دراز می کنن طرفش احساس می کنه خیلی حرکت جذبیه که یه پسر بخواد مردونه با یه دختر دست بده. نیما همیشه این کار رو می کرد.
جاس فرند کل روز رو به خاطر دیدن علی خوشحال بود. علی یه جورایی اولین دوس پسرش بود. اولی هم نبوده باشه جزو اولین ها بوده. جاس فرند این خط دوس پسر رو با پسرایی که علنا دوس دخترشون نیس ولی با هم خیلی صمیمی اند رو نمی فهمه. مثل اون پسرایی که گاهی وارد زندگیش می شن و جاس فرند به یه مدت طولانی باهاشون تقریبا هر شب یا یه شب در میان صحبت می کنه. و تنها فرقی که با دوس پسر براش دارن اینه که باهاشون حرفای عشقولی نمی زنه (و جاس فرند کم احساستون همیشه این موضوع رو ترجیح می ده! ). اما علی اولین پسری بود که بحث دوست داشتن رو باهاش داشت. هر چند این عشق فقط از طرف علی بود. یه علی نوزده ساله ی مثبت بچه فوفول. یه علی ای که با این علی خیلی فرق داشت. بعد چهار ماه بازی دادن علی بلاخره تو ماه eylul بود که جاس فرند تمومش کرد. خیلی هم بد تمومش کرد. اول شکستش بعد تحقیرش کرد بعد آبروی خودشو برد بعد تمومش کرد!!
واین بود مشکل کوچک مهر برای جاس فرند توی اون سالی که نوزده سالش بود…
+ بعد چند ماه انتظار برای دیدن فیلم Bi.Kucuk.Eylul.Meselesi_2014 بلاخره دانلودش کردم و شبونه قبل امتحان آزمایشگاه مدار الکتریکیم دیدمش. واقعا از این همه انتظار پشیمونم. هیچ فیلمی نبود که انتظارشو داشتم.