آه بهشت من! ای بهشت بدون پی ام اس. بدون گشت ارشاد.

استاندارد

خوب الان جاس فرندتون نشسته داره به این فکر می کنه که باید در اصل الان گریه کن. بدشم نمیاد گریه کنه. گریه همیشه فشار روانی زیادی که به آدم وارد میشه رو سبک تر می کنه.
چند تا چیز فشار روانی آدمو کم می کنه: یکیش اینه اتفاق بدی که افتاده رو ریز به ریز با چزئیات اونچه که حس کردی و فکرایی که کردی رو به یکی بگی. شکر خدا رابطه با خانواده در حدی نیس که اضطرابا و ناراحتیامو بتونم بگم چون اول آخرش خودمم که سرزنش، محکوم و ممنوع می شم. یکیش اینه گریه کنی. اینم که دیگه تو این جوونی کوفتی من به قدری اتفاقای بد افتاده و اضطراب و فشار روانی داشتم که این همه اضطراب امروزم خیلی عادی به نظر ناخوداگاهم میاد و ناخوداگاهم حالش خیلی خوبه!
فکر کردم شاید به وهید بگم. وهید داداشمه. هف سالی ازم بزرگه. که الان باید سی سالش شده باشه! پنج سالم هس ایران نیس در دیار اروپا به سر می بره. توی این مدتم فقط یه بار باهاش درددل کردم. اونم چتی. نه وایبری داره نه میاد اسکایپ. وقتی هم که هنوز فیس بوک داشتم در کل رابطه ای با هم نداشتیم. وقتی تلفن می زنیم خیلی تشریفاتی با هم حرف می زنیم. امروز حتی به این فکر کردم که اگه امروز وهید پیشمون بود هیچ کدوم از اتفاقای امروز قرار نبود بیفته… همون اول، همون لحظه ی اول که گشت ارشاد برا بار اول از جلومون رد شد و آژیر زد هیچ اضطرابی قرار نبود به دلم بشینه. پاهام قرار نبود لرزشش رو کنترل کنه.
ولی خوب نمی دونم اگه وهید اصن ایران می موند با اون عقاید و اخلاق مثبت قبل از ایران رفتنش الان قرار بود با من و چند تا دختر و پسر دیگه بیاد بریم بیرون؟
گشت و پلیس و هر یونیفورم انتظامی دیگه ای زیادی منو می ترسونه. اگه تو این دنیا تنها بودم نمی ترسیدم. ولی از اینکه پدر و مادرم یه روزی غصه و غم بزرگی رو متحمل بشن که باعثش منم، این منو می ترسونه. حتی مامورایی که وقتی توی سفرا مرز رو رد می کنیم یهو و خشن وارد ماشین می شن و پاسپورتا رو می گیرن نفسمو بند میاره. ترس من انقدر زیاده که حتی نگاه کردن به صورت آروم امیر رضا هم نمی تونه جلوشو بگیره.
امیر رضا یه قیافه خیلی آرام بخشی داره. صورتش، تنش، چشاش، تن صداش، اخلاق و رفتارش آرامش بخشه.
امیررضا موردی بود که دو سه ماه قبل سیبیل فکرمو مشغول کرده بود. ولی چیز عجیبی که وجود داره اینه که هر پسری که فکرمو مشغول می کنه در عرض دو هفته یا یه هفته دیگه کامل از ذهنم بیرون می ره. اما خوب امیررضا تشعششعاتش زیاد مونده. واقعا دوست داشتنیه. جزو بسیار معدود پسراییه که من به سکس کردن باهاشون فکر می کنم. کلا هیچ وجه مشترکی بینمون نداریم. هیچ وجه جالبی هم برا صحبت با هم نداریم. انقدری که سر و دست میشکنم با روزبه چت کنم یا وقتی یه مدت خبری نشه ازش اسمس بدم، با این اصلااااااا صحبت کردن حال نمی ده. ولی وقتی می بینمش. وقتی تو چشاش نگاه می کنم و شوخی می کنم و اونم با چشاش می خنده، وقتی به صورت زنده تن صداشو می شنوم یه حال خوبی دارم. احساس می کنم اونم نسبت به من همینجوریه. یه تششع خاصی به هم می دیم. امیررضا در اصل یکی از دوستای فرضانه بود که تو انجمن داستان نویسی با هم رفیق شده بودن. بعد من چند بار با فرضانه رفتم انجمن داستان. امیررضا خونگرمه. از همون اولم هم خودم از خونگرمیش خوشم اومد هم اینکه احساس کردم وقتی نگام می کنه از موج خاصی از چشاش ساتع می شه که موج عادی نیس. موج شوقه!
و خوب فکر این که یه بار دیگه قراره جلو صورتش بشینی و بهش زل بزنی و حرف بزنه و حرف بزنی خیلی فکر قشنگیه. ولی کل ارتباط نزدیکی که تونستیم با هم داشته باشیم همین بود که تو ون نشستیم پیش هم. یه تجربه ی خیلی نزدیک. من همیشه وقتی یکی کنارم نشسته اینجوری نیستم که عین کرکس جلومو نگا کنم حرف بزنم، بر میگرم باز زل می زنم به صورتش حرف می زنم. اون لحظه هایی که امیررضام گاهی، صورتشو بر می گردوند و چیزی می گفت یه کانکشن خیلی قویه.
خلاصه امروز خوشحال بودم و بر خلاف همیشه اضطراب نداشتم. میل به اینکه برم بچسبم به بازوش، همچین یه فشار کوچولو بدم به بازوش…واه واه حالا خوبه ازین کارا نمی کنیم. اون وقت می خواستن چی کار کنن؟ امیررضا فک کنم مومن جمعمونه. نماز می خونه ته ریش می ذاره… حیفیش اینجاس که این رویاها افتاد به طرح گشت ارشاد. مثل مور و ملخ ریخته بودن. از همون ساعت پنج که همو جلو دانشگاه دیدیم و جمع شدیم سه بار از جلومون رد شدن و اژیر زدن. فک کردیم حالا که سوار ون شدیم همه چی اوکی شد. نمی دونستیم از همونجا مخابرمون کردن که پنج نفر دارن میان که یکیشون مانتوش زرده. حالا من یه غلطی کردم به خاطر امیررضا مانتو زردمو پوشیدم. تا خود ساعت هشت فقط داشتم با سوشرت سرمه ای فرزانه اب پز می شدم دنبال راه در رو از مرکز خرید بودم.
فک کنم موقع جدا شدن ازشون خیلی با حسرت امیررضا رو نگا کردم. خودم اگه جای امیررضا بودم یه چیزایی حس می کردم. اینم باید خنگ باشه حس نکنه حس منو! این جزو اون چراغ های ناخواسته ی منه که یهو تابلوم میکنه.
خلاصه روز اکشنی بود به قول فرضانه. ولی من به اینا نمی گم هیجان. میگم استرس. اینکه جلو چشمت گشت سه تا از دوستاتو بگیره و بهشون بگه ما میدونیم شما با اون دخترایین که یکیشون مانتوش زرده. بعد ولشون کنه و بیاد مرکز خرید که پنج تامونم با هم بگیره! اینا اکشنای خوبی نیستن.
***
یه هفتس اعصابم اوکی نبود. بعد اون همه روزای خوب و پر انرژی که از بعد عید داشتم تا این هفته، اینجوری نشده بودم. حوصله هیچ چیزو نداشتم. رسما یه هفتس نرفتم دانشگاه. همچین خودکار تو یه فاز غم عجیبی ام. ممکنه علائم پی ام اسم باشه. همیشه قبل پریودم یه علائم عجیبی می بینم که هر دفعه با دفعه قبلش فرق داره!
از یه هفته پیش صبحا که از خواب پا می شم یه اعصاب خوردی شدیدی دارم. از این حالت واقعا متنفرم. از اینکه اعصابم خورد باشه متنفرم. یه جوریه میگم پریود شم راحت میشمااااا. می دونی اینجوریام نیس که کسی بتونه درکت کنه. پاشم بگم مامان جان من یه هفتس صبحا علائم شدید پی ام اس دارم. ناراحتم بی خودی. بگی الهی فدات شم نرو دانشگاه؟ نه! صبحا پا می شم بیس دیقه تو دبل وای میستم همینجوری سیفون می کشم میام بیرون میگم مسموم شدم (با این حساب یه هفتس به خاطر زیاده روی در گوجه سبز مسمومم!) و نمی رم یونی. یا اینجوری نیس که بتونم برا کسی شرحش بدم. مثلا با روزبه که چت می کنم بگم پی ام اسمه که نمیام یونی؟ نه دیگه به همه میگم مسموم شدم.
یه وقتایی هم هس یه پی ام اسای سنگین وزنی میدم! می بینی سه روز مونده از خواب پا می شم می بینم سینگان سنگینه هااااااااا. دچار سردرد و جوش و پف اعضای بدن و بی ریختی مزمنی ام!
همیشه نسبت به این چیزای هورمونی اعصاب خوردی داشتم. هر وقت برا کیستی چیزی قرصای ضدحاملگی مصرف می کنم، چند روز اول مصرف فقط گریه می کنم.
ولی خوب الان اینکه یه هفته قبل این علائم شروع شه زیادیه… امیدوارم موقت باشه و واقعا نمی ذارم به حساب اینکه چند روز بعد، بعد شروع پرویدمم اینقدر دپرس باشم. می دونم بازم قراره حالم خوب شه. انرژیای خاک و طبیعت و به صورت سرخ رنگی از جهان پیرامون بگیرم 😀
و بازم صبحای زود شارژ پاشم برم پیاده روی. بیام برم یونی. باز پرده های کلاسو بکشم آفتاب بیفته رو ملت جیغشون در بیاد. زهرا خواب بمونه زنگ بزنم بیدارش کنم کرم بریزم. ساعت هشت وقتی بقیه سر کلاس خوابشون میبره به طرز حرص آمیزی جزوه بنویسم و سوال بپرسم! بیام تا شب درس بخونم و نه تنها بخونم بلکه لذتم ببرم. بعد بشینم یکم مدیتیشن کنم و احساس خیلی ماورایی بودن بکنم. شبا به جای چس ناله برا روزبه ، باهاش شوخی کنم و کرکر جفتمون بخندیم. اون روزای قبل پی ام اس مثل بهشت میمونه برام.
آه بهشت من! ای بهشت بدون پی ام اس. بدون گشت ارشاد.

بیان دیدگاه